riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

فرادرس یکی از بهترین وبسایت های آموزشی ایرانی هست که در انواع رشته ها و حوزه های علمی فعالیت میکنه.بهترین خصوصیتی که این وبسایت داره اینه که قیمت بسیار معقولی رو برای دوره ها گذاشته و کیفیت محصولاتش هم واقعا قابل قبول هست.پیشنهاد می کنم از این وبسایت استفاده کنید.راستی ، اگر شما علاقه مند به تدریس هم باشید می تونید با فرادرس همکاری کنید.برای ورود به فرادرس روی عکس زیر کلیک کنید...


Sa Saj
۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
به نظر من یکی از نرم افزارهایی که هر مهندسی باید اون رو یاد بگیره نرم افزار AutoCAD هست چون هر مهندسی نیاز به طراحی با کامپیوتر داره و باید یه حداقل هایی رو در این زمینه یاد بگیره.تو کشور ما بیشتر از همه معماران ارزش این نرم افزار رو میدونن.
خلاصه من تصمیم گرفتم چندین و چند دوره AutoCAD رو سپری کنم که قشنگ راه بیفتم و بتونم در آینده در دفاتر مهندسی کار کنم.اولین دوره ای که پیدا کردم دوره مجازی آموزش ترسیمات دو بعدی اتوکد از وبسایت فرادرس هست که مدرس اون آقای مهدی جنگجو هست.این هم لینک آموزش :


این دوره آموزشی دارای 15 جلسه اس که اگه من بتونم روزی 3 جلسه بخونم می تونم در 5 روز این دوره رو تکمیل کنم.مرخصی من هم کلا 7 روز بیشتر نیست و باید از این روزهای اندک ، نهایت استفاده رو بکنم...
وبسایت فرادرس رو در پست بعدی معرفی می کنم.

Sa Saj
۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

صبح آخرین پاس نگهبانیم تموم شد و محمود که طبق معمول دیر می کرد پاس بعدی من بود.من و دو نفر دیگه رو انتخاب کردن که دور گروهان رو تمیز کنیم و بقیه سربازها رو بردن تو میدون اصلی 05!

یه کمی تمیز کردیم و اومدیم توی آسایشگاه و استراحت کردیم.از موقعیت استفاده کردم و ناخن هامو هم کوتاه کردم.عصر توی میدون اصلی کلی باهامون رژه کار کردن ولی خیلی ها بودن که با پارتی یا مدارک پزشکی معاف از رژه شدن.دهن ما بدبختا که پارتی نداریم سرویس شده...!

گروهان ما برای سرود انتخاب شده و یه سری لباس و دستکش و از این چیزا بهمون دادن.فردای اون روز رفتیم تو میدون اصلی و سرود تمرین کردیم که البته خیلی جالب از آب در نیومد.گروه ارکستر ارتش 05 خیلی باحال بودن.

عصر دسته به دسته میرفتیم حموم و عصر هم رژه بود که البته من جیم زدم چون حوصلشو نداشتم و خدا رو شکر به خیر هم گذشت.راستی اینجا نماز اکثر اوقات اجباری نیست ولی بعضی وقتا هم اجباری میشه.فعلا سر دسته های رژه بین گردان ها دعواس...حالا ببینیم قسمت ما چه خواهد شد...

Sa Saj
۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

جمعه بود و گذاشتن تا ساعت 6 صبح بخوابیم.متاسفانه من نگهبان آبخوری شدم و کلا خیلی ضد حاله که روز جمعه نگهبان باشید.محمود سر پست نگهبانی داشت غذا میخورد و وقتی گروهبان نگهبان دیدش کلی بهش بد و بیراه گفت.البته محمود دل گنده تر از اونی بود که ناراحت بشه:)

شب توی آسایشگاه یه اغتشاش کوچولو اتفاق افتاد و باقری هممون رو تنبیه کرد.شب هم من نگهبان بودم و باقری چندین و چند بار بهم سر زد و همش به طریقی اذیت می کرد.البته تقصیر خودم هم بود چون سلسه مراتب رو خوب حفظ نکرده بودم.


Sa Saj
۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بالاخره روزهای خدمتمون دو رقمی شد.حدود 15 روز دیگه قراره واسه تعطیلات عید بریم خونه.مربی ها کمی از سخت گیری هاشون کم تر شده و کم کم داریم لبخندشون رو هم میبینیم ولی مرتب تکرار می کنن که اینجا رو برامون جهنم می کنن.کار این روزهامون شده شرکت در کلاس های چرت و پرت عقیدتی سیاسی و حفاظت اطلاعات و ...

مربی هامون آدم های عجیب غریبی بودن و هر کدوم سعی میکرد یه جوری اذیت کنه.بامشاد از اون طرف جریممون میکرد و مقبلی و باقری هم از طرف دیگه.به جز چند نفر که خیلی شیطونن ولی انصافا بقیه بچه ها خیلی خوبن.اون شب از 11 تا 2 شب سر پست نگهبانی بودم که هوا به شدت سرد بود.البته نگهبان پاس 2 ستاد گردان بودم که خوشبختانه از گروهان زیاد دور نبود.بعد از پست نگهبانیم رفتم خوابیدم.

صبح زود ژاکت تنمون کردیم و شروع کردیم به ورزش کردن و تقریبا نابودمون کردن.پیشنهاد می کنم قبل از رفتن به خدمت سربازی کمی آمادگی بدنتون رو بهتر کنید.ظهر دوباره رفتیم کلاس عقیدتی و یه آخوند اومد کلی برامون حرف های خاک بر سری زد و بچه ها هم خندیدن.مجردها کلی خندیدن و یاد دوست دختر سابقشون افتادن و متاهل ها هم دل تنگ خانوم هاشون شدن.

یه فروشگاه خیلی خوب توی پادگان هست به نام 808 که من و محمود و بقیه بچه ها عصرها میرفتیم اونجا و پیتزا یا املت میزدیم.بقیه روز هم معمولی دنبال شد...

فردای اون روز پنجشنبه بود و کلا کارهامون سبک تر بود.یه فرنچ اضافی و شلوار و جوراب و کمی قند و یه پتو و یه کلاه هم بهمون دادن و بعد دیگه راحتمون گذاشتن.بعضی بچه ها خوابیدن و بعضی بچه ها هم توی محوطه گروهان ورزش می کردن.من هم کمدم رو مرتب کردم و خوابیدم.یادم رفت بگم که صبح هم باهامون کلی رژه کار کردن ولی بعدش دیگه کاری باهامون نداشتن.عصرش هم با محمود رفتیم فروشگاه 808 و بندری زدیم با نوشابه.جاتون خالی...

یه چیزهایی هم که لازم داشتم خریدم: کیف پول مشکی / چراغ قوه / دمپایی /خودکار / کفی برای پوتین / آب میوه /ناخن گیر و یک عدد لاک برای نوشتن روی پوتین!!!


Sa Saj
۲۷ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
صبح به خط شدیم.اسم نگهبان ها رو خوندن و خدا رو شکر من نگهبان نبودم.آسایشگاه رو شستیم و تمیز کردیم.بعدش اسلحه گرفتیم نشستیم روی آسفالت جلوی گروهان و با اسلحه هامون ور رفتیم و چند بار باز و بستشون کردیم.اسلحه من یه خورده بدقلق و سفت بود ولی بهش عادت کردم.ظهر با استفاده از برگه ی مثلث گیری تمرین نشونه گرفتن داشتیم.من کلا تیراندازیم خوبی نیستم.خداوند مرا در میدان تیر کمک کند.ناهار تن ماهی با برنج بود و یکی از بچه ها دلستر خرید و در کل خیلی چسبید.عصر هم رفتیم کلاس حفاظت اطلاعات توی نمازخونه که فیلم ها و نکات جالبی بهمون گفتن.عصر بازی استقلال و التعاون بود و بچه ها خیلی خیلی سر و صدا میکردند و مربی ها از دستمون کلافه شده بودند.شب هم دوباره کلاس شبانه برگزار کردند که کلا خیلی حال گیری بود.
Sa Saj
۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
همه چیز اینجا داره تکراری و خسته کننده میشه.صبح رفتیم صبحگاه و 3 ساعت توی آفتاب سوختیم.بعدش هم کلی رژه و بیگاری از ما کشیدن.دوباره 2 نفر غش کردند و با آمبولانس بردنشون بهداری!این مسئله خیلی عادی شده برامون...
بالاخره حموم رو درست کردن و ما کل ظهر توی صف خیلی خیلی طولانی حموم بودیم.خدایی دستشون درد نکنه چون اگه فقط یکی دو روز دیگه نمی رفتیم حموم ، همگی قارچ می زدیم!!!ظهر کلاس عقیدتی بود و یه حاج آقای بی چشم و رو برامون حرف زد.شب هم کلاس رزم انفرادی برگزار شد و بعدش هم یه آمار گرفتن و بعدش خوابیدیم...
Sa Saj
۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برای تعطیلات عید نوروز بچه ها رو نیمه بندی کردن.من قراره نیمه اول برم مرخصی و پدرام نیمه دوم.من و پدرام روز تسویه حسابمون افتاده توی یک روز.البته پدرام از من قدیمی تره ولی من کسری خدمت داشتم و همچنین پدرام به خاطر خنگ بازی هاش ۱۰ روز اضافه خورده بود که دیگه همه چیز‌ دست به دست هم داد که با هم ترخیص بشیم.ممکنه پدرام که برای نیمه دوم به مرخصی میره دیگه نیاد توی پادگان تا روز تسویه حساب.حقش هم هس چون مرخصی پایان دوره و مرخصی استحقاقیش رو میخواد با هم بگیره.

خدا رو شکر همه چیز داره طبق نقشه و روال ایده آل پیش میره.دو تا سرباز برای جایگزینی من و پدرام اومدن که همین مسئله باعث میشه ما راحت تر بتونیم مرخصی پایان دوره بگیریم.دیروز‌ جناب سرهنگ برای من گل کاشت و زنگ زد که منو سه روز زودتر برای مرخصی عید بفرستن.موافقت هم شد اما شرایط جوری شد که سه روز بهم مرخصی دادن و گفتن شنبه بیا و با بقیه بچه ها برو برای مرخصی‌ عید.من هم که خیلی برای برگشتن به شهرمون عجله نداشتم از اینکه سه روز از لوحه نگهبانی خارج شدم خیلی خوشحال بودم و رفتم پیش صادق...این روزها خیلی پوچ و ساده میگذره...


Sa Saj
۲۴ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این روزها بیشتر کارهایی می کنم که روز و شبم سریع تر بگذره.کتاب می خونم ، به بعد از سربازی فکر می کنم ، به روز تسویه با پادگان فکر می کنم ، به تعداد نگهبانی های باقی مونده فکر می کنم ، به گذر زمان فکر می کنم ، می خوابم ، آواز می خونم ، با آدم های جدید آشنا میشم و میذارم که این زمان های مرده ، بگذره...

چند روز دیگه قراره بریم مرخصی عید.میگن بین ۸ الی ۱۰ روز بهتون مرخصی میدیم که به نسبت خوبه و میشه یه نفسی برای باقی خدمت چاق کرد.من وقتی از مرخصی برگردم حدود سه هفته (شاید کم تر) توی پادگان میمونم و میرم مرخصی پایان دوره!بعدش هم ایشالله دو سه روز قبل از تسویه ام برمیگردم پادگان و امضاهای تسویه ام رو جمع می کنم و در آخر هم خداحافظی با پادگان ملعون!!!امضاهای تسویه حساب خیلی زیاده و گرفتن همه امضاها شاید سه روز کامل طول بکشه:)

Sa Saj
۱۸ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز جمعه اس و دیروز نگهبان اسلحه خونه بودم.متأسفانه لوحه نگهبانی خیلی بد چیده میشه و تقریبا یک روز در میون نگهبان هستیم.درسته که تعداد بچه ها خیلی کمه ولی بعضی بچه ها با پارتی بازی و رفیق بازی و اینکه ادعای قدیمی بودن می کنن ، خییییییلی کم تر از بقیه پست میدن و این واقعا نامردیه.دیشب سر پست نصف کتاب «به خاطر یک فنجان قهوه در لندن» رو تموم کردم.چقدر با حس و حال نویسنده همزادپنداری می کنم.حس می کنم روحیاتش خیلی به من نزدیکه.وقتی کتاب رو تموم کردم ، توی یه پست جداگانه در موردش می نویسم.با اینکه دیگه حال و حوصله پادگان رو ندارم ولی این روزها خیلی هم سخت نمی گذره.اگه خدا بخواد و مشکل خاصی پیش نیاد ، دور و بر ۱۰ اردیبهشت برگ رهایی رو می گیرم و از پادگان احتمالا برای همیشه خداحافظی می کنم.چند روز پیش که مادربزرگم فوت کرد ، عمو محمد حسین از کانادا اومد.اقوام به شدت ازش در مورد زندگی در خارج از کشور سوال می کردن و اون هم با صبر و حوصله جواب میداد و خیلی از اقوام رو تشویق به رفتن می کرد.البته اولین بار نبود که با اومدنش باعث میشد همه جوگیر بشن.این دفعه صادق (پسر عمم) و ریحانه(خانومش) که من روزهای مرخصی بیشتر میرم خونه اونا ، خیلی هوایی شدن که برن.البته کشور فرانسه رو انتخاب کردن.به زودی شروع به رفتن به کلاس زبان می کن و یه جورایی تصمیمشون جدیه.با اینکه پدر مادر صادق (عمه و شوهر عمه بنده) از این تصمیم اونا استقبال کردن اما مشکلاتی وجود داره مثل مشکل سربازی صادق یا مشکل پول ... اما به نظر من توی تغییرها و تصمیم های بزرگ یه چیزی خیلی مهمه...اینکه واقعا هدفت چیه؟!

من هم شاید بعد از خدمت سربازی به این مسئله فکر کردم.چون حس می کنم به شخصه توی ایران پیشرفت زیادی نمی کنم.بگذریم...

قراره عید برای مرخصی به دو قسمت تقسیم شیم و بعضی بچه ها نیمه اول عید و بقیه نیمه دوم به مرخصی اعزام بشن.من برام فرق زیادی نمی کرد ولی پدرام دلش می خواست نیمه دوم بره مرخصی و چون ما توی یه شعبه بودیم و نمی تونستیم دوتامون با هم بریم مرخصی ، به من گفت تو نیمه اول برو خونه!من هم گفتم هر جور تو بخوای...

فردا شنبه اس و حتما باید مدارک لازم برای ترخیص رو تحویل بدم وگرنه ممکنه عواقب بدی از جمله به تعویق افتادن تاریخ ترخیص رو در پی داشته باشه.چند روز پیش مسئولین آجودانی بهم قول دادند که اگه سریع مدارکمو بیارم همون برج ۲ ترخیص بشم.خدا کنه مشکلی پیش نیاد و فردا دیر نشده باشه.

الان قراره برم خونه عمه اینا و یه حموم اساسی برم و بعدش تااااااا فردا بخوابم.می تونم بگم این هفته روی هم رفته تا همین لحظه ۷ ساعت نخوابیدم.نصف روزهاش نگهبان بودم  و روزهای دیگه هم به دلایل مختلف نخوابیدم.مثلا شبی که عموم پرواز داشت برای کانادا ، تا حدودای ۵ صبح بیدار بودم و ساعت ۸:۳۰ هم توی پادگان بودم.خلاصه از بس نخوابیدم حس می کنم پوست صورتم سنگین شده...!!!

به خدا پیر شدیم و این خدمت تموم نشد...

Sa Saj
۱۱ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر