riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

پست هفتاد و دوم : بقیه روزهای خدمت

پنجشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۵۵ ب.ظ
بقیه روزهای آموزشی هم به صورت کاملا تکراری گذشت...
فقط آخرش که 29 فروردین و روز ارتش بود ، گروهان ما توی شهر با لباس ش . م . ه یا همون لباس های ضد شیمیایی همراه ماسک سیاه رنگ فیلتردار رژه رفت.در کل رژه ی خوبی بود.
مردم کرمان هم استقبال خوبی کرده بودند و بچه ها با تشویق و گل دادن به سربازها ، مراسم رو زیباتر میکردند.یادمه فریاد می زدند :
دلاوران ارتشی ، خسته نباشید....(با آهنگ بخونید)
فردای رژه برای همه دوران تلخ و شیرین آموزشی به پایان رسید و با هر سختی و مشکلاتی که بود به خونه هامون برگشتیم.
یادمه روز آخر تمام استرس ما این بود که یگانمون مشخص بشه.یه برگه باید بهمون میدادند که به برگ امریه معروف بود و توش نوشته بود که بعد از 10 روز استراحت باید خودمون رو به کجا معرفی کنیم.
بیشتر بچه ها حتی وقتی سوار اتوبوس می شدند هم نمی دونستند کجا افتادند و توی اتوبوس برگه ها رو بهشون دادند.من هم دقیقا چند دقیقه قبل از سوار شدن به اتوبوس فهمیدم شیراز افتادم.خیلی خوشحال شدم ولی متأسفانه تیپ 55 هوابرد!
از بچه ها هر کس شرایط نداشت به مرزها و بیشتر به خاش و ایرانشهر و همچنین دزفول و اهواز و کرمانشاه منتقل میشد.
محمود هم یه منطقه افتاده بود به نام سیاخ دارنگون که فقط 10 دقیقه با شیراز فاصله داشت و اسم یگانش تیپ 37 زرهی بود.
جالبه بدونید بعد از چند ماه که ما در قلب شیراز خدمت کردیم یهو دستور دادند تیپ 55 هوابرد به منطقه سیاخ دارنگون منتقل بشه و تیپ 37 زرهی بیاد شیراز و ما که عادت داشتیم هر شب بریم شهر زیبا و خوش آب و هوای شیراز رو ببینیم ، به یه منطقه کاملا بیابانی رفتیم.
روزهای اسباب کشی تیپ 55 هوابرد ، بدترین روزهای خدمت سربازهای هوابرد بود و نمی دونید چقدر توپ و اسلحه و .... جابه جا کردیم.اون منطقه پر از سگ بود و ما بقیه خدمتون رو با بازی با سگ های ولگرد گذروندیم.یه سگ رو هم خودم وقتی خیلی کوچیک بود بهش جا و غذا دادم و حتی یکی دوبار هم با آب و شامپو شستمش . اسمش هم گذاشته بودم Lazy ! چون همیشه خواب بود این اسم رو روش گذاشتیم.
هیچ کس جرأت نداشت به Lazy چپ نگاه کنه ، چون میدونستن مال منه!
سرهنگ هم عاشق Lazy بود و بهم گفته بود خیلی مواظب این سگ چاق و پشمالو باش.
من اون اولای خدمتم شده بودم فرمانده قبضه خمپاره انداز 120 میلیمتری ولی بعد از یه مدت کوتاه مأمور شدم به شعبه احتیاط تیپ که به نسبتِ گردان های پیاده جای خیلی خوبی بودچون بیشتر اوقات راحت بودم و هیچ کس کاری به کارم نداشت.
چون گردان 146 و گردان 158 شیراز مونده بودند و به منطقه سیاخ نیومده بودند و من هم مأمور به شعبه احتیاط شده بودم ، بعد از چند ماه به گروهان مستقل قرارگاه منتقل شدم و غذا و نگهبانی و جای خوابم با گروهان قرارگاه بود و صبح تا ظهر هم شعبه احتیاط بودم.متأسفانه قرارگاه نگهبانی های فوق العاده زیادی داشت و خیلی وقت ها یک شب در میون نگهبان بودم ولی سهمیه غذا زیاد داشتن و همچنین رزم هاش کم تر از یگان های پیاده بود
خیلی خلاصه گفتم چون می خوام پرونده این وبلاگ رو طی روزهای آینده ببندم و به اصطلاح وبلاگ رو Freeze کنم...
توی وبلاگ جدیدم (که به زودی معرفی میشه) اگه خواستم در مورد خدمت سربازی حرف بزنم ، به صورت خاطره ( نه به ترتیب روز و ماه و سال ) میگم.

۹۷/۰۳/۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
Sa Saj

نظرات  (۱)

۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۴ سالوا توره
عکس داغونم کرد
پاسخ:
پاشو مرد...
تو قوی تر از این حرفایی
;)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی