پست بیست و پنجم : روز سیزدهم سربازی(خاطرات سربازی)
يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۳۶ ب.ظ
جمعه بود و گذاشتن تا ساعت 6 صبح بخوابیم.متاسفانه من نگهبان آبخوری شدم و کلا خیلی ضد حاله که روز جمعه نگهبان باشید.محمود سر پست نگهبانی داشت غذا میخورد و وقتی گروهبان نگهبان دیدش کلی بهش بد و بیراه گفت.البته محمود دل گنده تر از اونی بود که ناراحت بشه:)
شب توی آسایشگاه یه اغتشاش کوچولو اتفاق افتاد و باقری هممون رو تنبیه کرد.شب هم من نگهبان بودم و باقری چندین و چند بار بهم سر زد و همش به طریقی اذیت می کرد.البته تقصیر خودم هم بود چون سلسه مراتب رو خوب حفظ نکرده بودم.
۹۶/۱۲/۲۷