riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

اینم معرفی یه فیلم قدیمیه دیگه...
رضا توی یه مرغ داری کار میکنه و وضع مالی خوبی نداره.بهش خبر میدن که پدرش مرده و رضا به منزل پدریش میره و تنها ارثیه باباش که یه میمون بوده رو تحویل میگیره.بعد از مدتی رضا متوجه میشه که توی جلیقه میمون نقشه گنج پدریش هست.وقتی طبق نقشه به محل مورد نظر میرسه یه دار میبینه و خیلی ناراحت میشه.برای اینکه از شر همه مشکلات خلاص بشه خودشو دار میزنه اما ناگهان چوب دار میشکنه و از داخل چوب ، روی سر رضا سکه میریزه...

Sa Saj
۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
مربوط به تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۹۵
صبح خیلی زود بیدارمون کردن و مجبورمون کردن که توی اون هوای سرد بریم مسجد!نمیدونم چرا حس میکنم که گروهان ما بیشتر از بقیه گروهان ها نوبتش میشه که بره مسجد!!!
صبح کلاس معارف جنگ داشتیم.کلاس بدی نیست و شاید مفیدترین کاری هست که اونجا انجام میشه ولی واقعا دیگه خستمون کردن.ظهر فقط یه فرصت کوچولو برای خوردن ناهار بهمون دادند که البته خیلی چسبید.ناهار خورشت سبزی بود و دلستر هم از بوفه خریدیم.بعدش دوباره سریع رفتیم کلاس.اینا انگار نمیخوان حتی یک لحظه هم بیخیالمون بشن.دوباره معارف و جنگ و از این حرف ها...واقعا نیاز به به استراحت دارم.توی سربازی بهترین راه گذروندن وقت اینه که یه اکیپ ۴ الی ۸ نفره از بچه هایی که کنارشون حس خوبی دارید رو جمع کنید و در اوقات بیکاری با هم صحبت کنید.یا حتی توی کلاس کنار هم بشینید.توی جابه جایی ها و حمالی ها و حتی نگهبانی ها هم میتونید با هم هماهنگ باشید.یا کنار هم دیگه رژه برید.البته خیلی جاها هم مجبورید از رفیقاتون دور بشید.مثلا انتخاب تخت دست سرباز نیست.یا لوحه نگهبانی توسط منشی چیده میشه و کاریش نمیشه کرد.یا ردیف ها و ستونهای رژه بر اساس قد سربازان چیده میشه.ولی در کل سخت نگیرید...توی صف غذا که میتونید با هم باشید :)
یه موضوع دیگه هم که هست اینه که نباید با همه بچه ها در ارتباط باشید وگرنه ازتون حساب نمیبرند.با همه صحبت نکنید.توی صف غذا و صف حموم و دستشویی و اینا ممکنه خیلی ها حرف زشتی بهتون بزنند و یا توی صف ازتون جلو بزنند.کاری که شما باید بکنید اینه که اصلا اینا رو آدم حساب نکنید و بهشون بی اعتنا باشید.توی خدمت اگه با کسی درگیر بشی خیلی برات گرون تموم میشه.باور کنید سر یه دعوا و شوخی کوچولو یه جوی درست میشه که انگار آدم کشتید...بی خیال...
فقط دعای این روزهام اینه که خدمتم هر چه زودتر تموم بشه.فکر می کنم یه آرزوی محاله!!!...اصلا واسه این فکرها زوده... الان بیشتر باید دعا کنم که یگان و شهر خوبی بیفتم.خدایا کمکم کن...
-----------------------------------------------------------
یادداشت الان: دیدی خدمت تموم شد؟!خدایا شکرت.واقعا یه زمانی فکرشو نمیکردم تموم بشه

Sa Saj
۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
اکبر ، نادر ، عباس و رضا چهار دوست صمیمی از دوران بچگی هستند...
نمی تونم خلاصش رو بگم.خیییییییلی فیلم قشنگیه.عالیه...
ایرج قادری که همون اکبر هست و نقش اول فیلمه و بانو آرام ، توی فیلم بازی میکنند.
آخه اکبر ، تو با قلب دیوانه من چه کردی پدر سوخته؟!!!!!!
عکس دوم خانم اعظم میر حسینی با نام هنری آرام هستن...

Sa Saj
۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
یادمه وسطای خدمت به خودم گفتم باید یه جوری خدمتو آسون بگیرم و با کتابای سبُک خودمو سرگرم کنم.اینم یه کتاب که با محیط نظامی هم خیلی تطابق داره.نویسندش یه افسر نظامی هست و راه های موفقیت در زندگی با قوانین نظامی رو تشریح میکنه.کتاب بدی نیست...
Sa Saj
۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
دو تا بازی واقعا روی روح و روان من اثر گذاشتن :
یکی مکس پین بود که سری یک و دو با فاصله کمی از هم ساخته شد و در دوره خودش فراتر از تصورها بود.من خیلی بچه بودم که عاشق مکس پین شدم.سری سوم بعد از گذشت سال های زیادی توسط شرکت RockStar ساخته شد و به نظر من گیم پلی فوق العاده ای داشت و تنوع مرحله هاش عالی بود اما واسه منی که سال های بچگی و حتی همین الان ، خوابِ مکس پین رو میدیدم و میبینم و توی رویای تاریک و جذابش زندگی میکردم یه چیز مشهود بود.مردی که توی سری سوم مشروب میخورد و مأموریت های خطرناکی انجام میداد دیگه مکس پین نبود.نوع تیراندازی و اخلاق و روحیاتش در بازی به نظر من حتی شبیه مکس پین هم نبود.انگار سعی میکرد ادای مکس پین رو دراره...


بازی بعدی که همین سه چهار سال پیش شروعش کردم Tomb Rider بود . بازی فوق العاده زیبا و مهیج و دلهره آور و همچنین معمایی.شاید برای من کمی یادآور مکس پین بود گر چه هیچ نقطه اشتراکی جز سوم شخص بودن سبک بازی رو بینشون نمیدیدم.نقش اول این بازی کسی نبود جز لارا کرافت دوست داشتنی...
یه جورایی عاشقش شدم و اگه یه روز لارا رو ببینم ، مجبورش میکنم که عاشقم بشه...


Sa Saj
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

جوری حس عجیب و رمزآلودی دارم که سختمه بنویسم.همین الان یه فیلم خیییییلی جالب و زیبا دیدم که دلم نیومد دربارش پست نذارم.دمشون گرم!خدایی عجب چیزی ساختن.تخیل و ایده پردازی بیداد میکرد.

The Maze runner 2015 درباره یه سری جوونه که به صورت اسرارآمیزی در یک منطقه گیر‌افتادن و دور تا دورشون دیوار هست.این دیوار دارای شکاف هایی هست که در ساعات خاصی باز و بسته میشن و پشت این دیوارها ، تودرتو های مارپیچ و خطرناک سنگی وجود داره.موجودات وحشتناکی هم در اون هستن که به "گریور" مشهورند و دارای یه سم فوق العاده خطرناک هستند.حالا چطور میشه راه خروج رو پیدا کرد؟الله اعلم...

-----------------------------------------------------------------------

(ویرایش 5 تیر 97 : نسخه های 2015 و 2017 رو هم دیدم.فوق العاده بود.به شدت پیشنهاد میشه)


Sa Saj
۲۲ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۵۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

امروز سرویس شدیم!صبح که توی میدون اصلی مراسم صبحگاه بود و دو ساعت و خورده ای به صورت خبردار(سیییییییخ) ایستادیم.بعدش یه راست بردنمون مسجد و کلاس معارف جنگ برگزار شد.اساتید کلاس های معارف جنگ از فرماندهان و افسران بازنشسته ای استفاده میشد که سال های زیادی رو در جنگ سپری کرده بودند.راستش رو بخواید کلاس های بسیار خوبی بود و به شدت حس وطن پرستی رو در وجود آدم زنده می کرد.جالب بود که بعد از کلاس مجبور شدیم خیلی سریع بیایم گروهان و خیلی سریع ناهارمون رو بخوریم و خیلی سریع تر برگردیم به کلاس معارف جنگ!در هر تایم مجزا از کلاس معارف جنگ ، فرمانده یکی از نیروهای ارتش رو برای سخنرانی میاوردن و به نظر من از بین کلاس های اساتید ، افسر نیروی هوایی خیلی بهتر و جذاب تر سخنرانی کرد ولی در کل همه خوب بودن.از همه گریه دارتر تر هم نیروی زمینی بدبخت بود:)

میگن قراره 25 اسفند ما رو برای تعطیلات عید به خونه هامون بفرستن.البته فرستادن بچه ها مستقیما از پادگان صورت می گیره و ممکنه این فرستادن به مرخصی به خاطر کمبود اتوبوس ، حتی چهار روز هم طول بکشه!!!

عصر همون روز به پست پادگان سر زدم و خدا رو شکر مدارک تک پسریم رسیده بود و باید هر چه زودتر این مدارک رو به منشی گروهان یعنی آقا علی ق ( که وسطای خدمت خیلی باهاش دوست شدم ) بدم.این روزها همه استرس تقسیم شدن دارند و با اینکه خیلی مونده تا پایان دوره آموزشی ، ولی همه دارند برای خودشون پارتی جور می کنند.شام هم ماکارونی بود که من و محمود رفتیم بوفه 808 و جاتون خالی بندری زدیم.قیمت ساندویچ بندری در تاریخ 95/12/21 دقیقا 4000 تومان بود.

لطفا اگه کسی بعد از من رفته 05 بگه الان ساندویچ و پیتزا چنده؟(پادگان که نیس ، هتله)




Sa Saj
۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز یه فیلم قدیمیه دیگه دیدم که فیلم جالبی بود.فیلم "خانم دلش موتور می خواد" به کارگردانی آقای جمشید شیبانی و بازیگری پوری بنایی در نقش رعنا ، سید علی میری (انگار تو همه فیلم ها این آقای میری بازی کرده) و بهمن مفید محصول سال 1355 هست.

خلاصه : رعنا ، دختر دهاتی شجاعی که با پدرش در روستایی زندگی می کنه که ماهیگیری رواج داره.اکثر ماهیگیرها در حال خریدن قایق موتوری هستند اما رعنا هر چقدر کار می کنه نمی تونه پول موتور قایق رو جور کنه تا اینکه پدر فداکارش برای تهیه پول موتور حاضر میشه کافه اش رو بفروشه.رعنا برای خرید موتور قایق به شهر میره ...


Sa Saj
۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

جمعه بود و قرار بود به خاطر تعطیلی ، بیداری رو ساعت 6 یا 6:30 بزنن اما نمی دونم صبح چه اتفاقی افتاد که مثل روزهای عادی ساعت 4:30 بیداری زدن و گفتند برید مسجد.البته من و یه عده دیگه نرفتیم که امیدوارم برامون مشکلی پیش نیاد.صبحونه پنیر و تخم مرغ و نون خوردیم ، یه لیوان چایی هم روش...(راستی یه چیز جالب!اینجا فقط لیوان شیشه ای مجازه.نمی دونم چرا؟!!!)دیشب موقع بالا رفتن از تخت ، پام گیر کرد و انگشت بزرگ پای چپم حسابی زخم شد.روی لباس هامون باید اتیکت اسممون زده بشه که هنوز خیاطی اتیکت ها رو بهمون تحویل نداده.

آدم ها چقدر با هم متفاوت هستند.بعضی شیطون و بازیگوش ، بعضی زرنگ ولی متقلب ، بعضی قلدر ، بعضی مذهبی ، بعضی تنبل و تن پرور ، بعضی فراری و زیرکار در رو ، بعضی بی تفاوت و راحت و ...!گروهان ما یه نمونه کامل از یه دنیای بزرگه...

اهوازی های اینجا یه خورده شر هستن و دلشون می خواد سر و صدا و دعوا کنن.شیرازی ها و شهرها و روستاهای اطرافش تا وقتی باهاشون وارد رفاقت یا معامله نشی انسان های بی آزاری هستن و آدم های دلسوز و فداکاری نیستن ولی راه های از زیر کار در رفتن رو خوب بلدند و زندگی شادی دارند.لرها تا وقتی تنهان خیلی آروم و ساکت هستن ولی تعدادشون زیاد که میشه شوخی خرکی زیاد می کنن.یه خصوصیت خوب لرها اینه که هوای بقیه لرها رو خیلی دارن.در کل از همه قومیت ها یه کارهای خیلی خوبی دیدم که نمیشه گفت مطلقا بد یا خوب هستند.جو خدمت هم با جو بیرون خیلی فرق میکنه.(لطفا به کسی بر نخوره ، خداییش من همه رو دوست دارم)

راستی فکر کنم اینو نگفتم.یه انبار داریم که فقط 2 بار در روز به مدت نیم ساعت درش باز میشه و ما اونجا ساک های بزرگمون رو میذاریم.به اونجا میگیم انبار ساک.یه موش توی انبار هست که نصف ساک ها رو جویده و خورده اما خدا رو شکر ساک من سالمه.

متاسفانه امشب نگهبانم.گروهبان نگهبان هم باقری هست.گروهبان راهپیما به خاطر زود بیداری زدن ظاهرا یه چند روزی اضافه خدمت خورده :).قضیه از این قراره که یکی از سربازهای قدیمی 05 که معلوم نشد مال کدوم گروهان بوده ، زنگ میزنه به گروهان ما و به دروغ اعلام میکنه که نماز صبح به عهده گروهان شماست.گروهبان ما هم راحت گول میخوره...

تخت من دقیقا زیر تلویزیون و کنار در ورودی هست.جای شلوغیه و ظهر ها هم اگه فوتبال باشه نمیشه خوابید.امروز در کل روز راحتی بود ولی حیف که نرفتم حموم.امشب نگهبان پاس 3 هستم.صبح زود حموم بازه.بعد از اتمام نگهبانیم سریع میرم حموم.

چقدر حموم شلوغ بود اول صبحی!بچه ها اوضاشون خرابه ظاهرا!!!راستی فکر کنم این رو هم قبلا نگفتم که حدود 12 روز اول حموم خراب بود و حموم نرفتیم.هممون بوی سمور گرفته بودیم :)




Sa Saj
۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

صبح به موقع بیدار شدیم.اکثر بچه ها دیگه حال و حوصله هیچ کاری رو ندارند و نسبت به خیلی از مسائل بی تفاوت و دل گنده شدند.حتی بچه های گروه خودم دیگه حال و حوصله نظافت اول صبح رو ندارن و باید با مشت و لگد بیدارشون کرد که البته از عهده من خارجه.امروز صبح حالم خیلی بده و نیاز به دارو دارم اما اینجا خبری از دارو نیست.

صبح دوباره رژه رفتیم.بعدش هم جمع شدیم توی آسایشگاه بالا و زیارت عاشورا خوندیم.بعد رفتیم میدون اصلی و دوباره رژه...سرویس شدیم.فکر می کردم پنجشنبه ها کارمون سبک تره ولی ظاهرا اینجوری نیست.

هنوز پُست ، شرایط تک پسریم رو نرسونده پادگان.کاش زودتر بیاد که تا حدودی خیالم راحت بشه.ظهر یه کم حالم بهتر بود ولی خسته بودم.

ظهر خورشت قیمه بهمون دادن.فرشاد و علی نگهبان هستن.علی سر پست هست و من غذاشو گرفتم و هنوز نیومده که از من غذاشو بگیره و نوش جان کنه آخه نگهبان انبار فرسودس که از اینجا دوره.

آنکادر تخت خیلی حال گیریه.مرخصی عید که رفتم خونه حتما یه پتو میارم که نخوام هر صبح آنکادر کنم و شب ها روی آنکادرم بخوابم و پتوی اضافم رو روی خودم بگیرم.نخ و سوزن هم خیلی لازمه.هر لحظه یه جایی از لباسم جِر میخوره.البته اینجا خیاطی هم داره.

سر پست های نگهبانیم به خیلی چیزها فکر میکنم.به گذشتم ، به آیندم ، به مامان و بابا ، به رفتارم ، به اینکه چرا زندگیمو حروم کردم ، به اینکه بعد از خدمت باید خیلی چیزها رو در خودم و اطرافم تغییر بدم.شاید سربازی یه نقطه عطف توی زندگی من باشه.

هادی ، متولد ۳ بهمن ۱۳۷۱ از بچه های گل شیراز بود.اکثر بچه های اینجا از من کوچیکترن.اون هم به خاطر اینکه زیاد معطل کردم و دیر اومدم خدمت.امروز خیلی سرد بود و خواب ظهر میچسبید.دوباره ساعت ۱۵:۳۰ رژه رفتن شروع شد.شب رفتیم عکس بگیریم که خیلی شلوغ بود و منصرف شدیم.بعدش رفتیم فروشگاه ۸۰۸ و پیتزا زدیم.اول من و علیرضا بودیم ولی بعدش محمود هم بهمون ملحق شد.

باز پرسپولیس بازی داره و بچه ها همش سر و صدا میکنن.هر چی هم سرگروهبان ها اذیتمون می کنن آدم بشو نیستیم که نیستیم.این جناب تورانی خیلی رو مخه.ازش خوشم نمیاد.خیلی عقده ایه.

عصر جناب بامشاد یه کلاس شبانه شاد و مفرح برامون ترتیب داد که بچه ها با جنگولک بازی باعث شادیمون رو فراهم کردن.موقع خواب هم بچه ها از زیر پتو کلی مسخره بازی در آوردن و صداهای مختلف در میاوردن.خلاصه به هر ترتیبی بود خوابیدیم....

Sa Saj
۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر