riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

صبح به موقع بیدار شدیم.اکثر بچه ها دیگه حال و حوصله هیچ کاری رو ندارند و نسبت به خیلی از مسائل بی تفاوت و دل گنده شدند.حتی بچه های گروه خودم دیگه حال و حوصله نظافت اول صبح رو ندارن و باید با مشت و لگد بیدارشون کرد که البته از عهده من خارجه.امروز صبح حالم خیلی بده و نیاز به دارو دارم اما اینجا خبری از دارو نیست.

صبح دوباره رژه رفتیم.بعدش هم جمع شدیم توی آسایشگاه بالا و زیارت عاشورا خوندیم.بعد رفتیم میدون اصلی و دوباره رژه...سرویس شدیم.فکر می کردم پنجشنبه ها کارمون سبک تره ولی ظاهرا اینجوری نیست.

هنوز پُست ، شرایط تک پسریم رو نرسونده پادگان.کاش زودتر بیاد که تا حدودی خیالم راحت بشه.ظهر یه کم حالم بهتر بود ولی خسته بودم.

ظهر خورشت قیمه بهمون دادن.فرشاد و علی نگهبان هستن.علی سر پست هست و من غذاشو گرفتم و هنوز نیومده که از من غذاشو بگیره و نوش جان کنه آخه نگهبان انبار فرسودس که از اینجا دوره.

آنکادر تخت خیلی حال گیریه.مرخصی عید که رفتم خونه حتما یه پتو میارم که نخوام هر صبح آنکادر کنم و شب ها روی آنکادرم بخوابم و پتوی اضافم رو روی خودم بگیرم.نخ و سوزن هم خیلی لازمه.هر لحظه یه جایی از لباسم جِر میخوره.البته اینجا خیاطی هم داره.

سر پست های نگهبانیم به خیلی چیزها فکر میکنم.به گذشتم ، به آیندم ، به مامان و بابا ، به رفتارم ، به اینکه چرا زندگیمو حروم کردم ، به اینکه بعد از خدمت باید خیلی چیزها رو در خودم و اطرافم تغییر بدم.شاید سربازی یه نقطه عطف توی زندگی من باشه.

هادی ، متولد ۳ بهمن ۱۳۷۱ از بچه های گل شیراز بود.اکثر بچه های اینجا از من کوچیکترن.اون هم به خاطر اینکه زیاد معطل کردم و دیر اومدم خدمت.امروز خیلی سرد بود و خواب ظهر میچسبید.دوباره ساعت ۱۵:۳۰ رژه رفتن شروع شد.شب رفتیم عکس بگیریم که خیلی شلوغ بود و منصرف شدیم.بعدش رفتیم فروشگاه ۸۰۸ و پیتزا زدیم.اول من و علیرضا بودیم ولی بعدش محمود هم بهمون ملحق شد.

باز پرسپولیس بازی داره و بچه ها همش سر و صدا میکنن.هر چی هم سرگروهبان ها اذیتمون می کنن آدم بشو نیستیم که نیستیم.این جناب تورانی خیلی رو مخه.ازش خوشم نمیاد.خیلی عقده ایه.

عصر جناب بامشاد یه کلاس شبانه شاد و مفرح برامون ترتیب داد که بچه ها با جنگولک بازی باعث شادیمون رو فراهم کردن.موقع خواب هم بچه ها از زیر پتو کلی مسخره بازی در آوردن و صداهای مختلف در میاوردن.خلاصه به هر ترتیبی بود خوابیدیم....

۹۷/۰۲/۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
Sa Saj

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی