riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

۲۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است


همیشه می دونستم که اطلاعات عمومی ضعیفی دارم ولی هیچ وقت فکر نمی کردم هوشم اینقدر کم شده باشه.این هم میندازم تقصیر دوران خدمت که خودمو توجیه کنم!
با خودم گفتم یه چند تا سوال هوش حل کنم ولی کاملا از خودم ناامید شدم.فکر کنم فیلم و سریال زیاد دیدن و انجام بازیهای کامپیوتری اگه بیش از حد باشه همچین تاثیراتی خواهد داشت.
البته اطلاعات عمومیم همیشه وحشتناک بود.همیشه اسم سبزی ها و گل و گیاه ها رو قاطی می کردم.همیشه اسم شهرها و استان ها و آثار تاریخی و کوه ها و رودها و این بحث ها رو نمیتونستم حفظ کنم.حس می کنم برام جذابیت نداشته که یاد نگرفتم.

Sa Saj
۰۷ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

توی این ۲۴ روز مهم ترین چیزی که یاد گرفتم این بود که فهمیدم اگه دیدی آسمون داره یه سمت زمین سقوط می کنه نترس !!! اگه بترسی قبل از وقوع حادثه سکته می کنی...

اگه کسی بهت بدی کرد زیاد فکر انتقام نباش.چون انتقام ، خودت رو بیشتر اذیت میکنه...

اگه خواستی به کسی کمک کنی ، به این خاطر نباشه که اون یه روز بهت کمک کنه...چون احتمال اینکه نفهمه چه فداکاری ای در حقش کردی زیاده...

بعضی مشکلات رو فقط زمان حل می کنه...پس فقط حواس خودتو پرت کن که زمان زودتر بگذره...

راستش بچه هایی که برای نظافت زیردست من بودن رو دُرُست ادب نکردم.این روزها خیلی شُل بازی در میارن.اگه تو زندگیم مدیریت تیمی رو به عهده گرفتم باید از همون اول تکلیفمو باهاشون مشخص کنم.

-------------

بعد از این متن تااااااااااا روزی که از مرخصی برگشتم توی دفتر خاطراتم هیچی ننوشتم.ولی بهتون بگم که ۲۵ اسفند با اولین اتوبوس اومدم شیراز.بابام هم شیراز بود.و یکی دو روز شیراز وایسادیم بعدش اومدیم بوشهر.خیلی شانس آوردم که با اتوبوس اول اومدم چون شنیدم خیلی ها به علت کمبود اتوبوس حتی تا سه روز بعد از ما هم توی پادگان بودن.اتوبوس ما VIP بود و ۱۰ تومن اضافی هم دادیم.ولی اتوبوس خیلی خوبی بود و خیلی زود رسیدیم شیراز.چقدر دلم واسه لباس شخصی و فضای بیرون تنگ شده بود.اولین بچه ای که دیدم ناخودآگاه خنده روی لب هام نقش بست.اولین خانومی که دیدم یاد مادر و خواهرم افتادم.خیلی وقت بود زن و بچه ندیده بودم.خیلی ها انگار از زندان آزاد شده بودند و مدام سیگار میکشیدند.اون موقع بود که من فهمیدم چقدر جوونِ سیگاری زیاده.

یادمه گردنه نی ریز که رسیدیم یکی از بچه ها گفت اتوبوسی که یه مدت پیش ، چپ کرده بود و داشت سربازها رو به خونشون میبرد توی همین گردنه سقوط کرد و اتفاقا از بچه های گروهان ۴۳ بودن.همونجا پشمامون ریخت.آخه ما هم ۴۳ بودیم!!

خدا رحمتشون کنه...یادمه وقتی از مرخصی برگشتیم ، دست نوشته های یکی دو تاشون رو روی دیوار و تخت پیدا کردیم.البته یادم نیست دقیقا چی نوشته بودن...


Sa Saj
۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

این روزها تمام فکر و ذکر بچه ها مرخصی عید هست.هیچ کس دقیقا نمیدونه کِی میفرستنمون خونه.امروز یه کم زیادی اذیتمون کردن.تا ساعت ۱۲ ظهر کلاس معارف جنگ بودیم.شاید بگید کلاس رفتن که سختی نداره ! ظاهر قضیه این جوری نشون میده.وقتی صبحش با سر و صدا و بد و بیراه بیدارت کنن ، صبحونتو نتونی درست بخوری ، اولین کار هر روزت بشه نظافت ، وقتی باید همیشه پوتینت واکس زده باشه ، وقتی شب قبلش نگهبان باشی باور کنید که سخت میشه.

وقتی میخوایم بریم کلاس ، مربی ها با شمارش به خطمون می کنن و اگه یکی تکون بخوره و یا دیر آماده بشه یا وضع ظاهریش درست نباشه ، مثلا دکمه لباسش کنده شده باشه و یا بند پوتینش شُل بسته شده باشه همه تنبیه میشن.شعارشون اینه : تشویق برای یک نفر ، تنبیه برای همه!!!

توی مسیرمون که کلاس میریم یا از کلاس برمیگردیم ، اغلب به صورت رژه ای میریم.جوری که صدای پامون که به زمین میخوره ، باید صدای زلزله بده.

ناهار تن ماهی بود.هر یک تن ماهی برای دو نفر هست.به نظر من اگه با برنج مخلوطش کنن و بعد تقسیم بشه بهتره.امروز همش بهمون میگفتن سرهنگ د ، فرمانده گردان ، قراره بیاد بازدید از آسایشگاه ولی همش الکی بود.کلا بازدیدها توی خدمت همش چرت و پرت هستن ولی حمالی هاش رو باید سرباز انجام بده.

ظهر رفتیم میدون اصلی ۰۵ واسه رژه ولی به معنای واقعی کلمه گند زدیم.فرمانده ها و مربی ها کلی از دستمون شاکی شدند.تا ۵ عصر اونجا رژه کار کردیم.در کل خیلی روز بدی بود.احتمالا فردا نگهبان خواهم بود.

اون شب هادی نگهبان بود و سرماخورده بود و خیلی حالش بد بود.بهش گفتم بخوابه و خودم جاش میرم سر پست.متأسفانه نگهبانِ پشت گروهان هم بود و من که به جاش رفتم سر پست هوای یخ مستقیم به سمتم می‌وزید.


Sa Saj
۰۷ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوره مقدماتی اتوکد دوبعدی رو تموم کردم و پروژه پایانی رو هم تحویل دادم.حالا باید منتظر باشم که مدرکم رو بفرستن.امیدوارم قبل از اینکه جایی دعوت به مصاحبه بشم مدرکم اومده باشه که بتونم توی رزومم بنویسمش.هر وقت به دستم رسید ازش عکس میذارم :)


-------

اینم مدرکم :

Sa Saj
۰۵ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

من از دار دنیا چند تا رفیق اُسکُل دارم که البته یکیشون رو واقعا دوست دارم و صمیمی ترین دوستمه.کلا زیاد رفیق باز نیستم و از هر کسی که بخواد زیاد بهم نزدیک بشه فاصله میگیرم.نمی دونم این دیگه چه مرضیه!!!

دیشب جمعمون جمع بود و خونه یکی از دوستان بودم.شام رو همونجا خوردیم و تا صبح بیدار بودیم.

جاتون خالی PS4 بازی کردیم و چند دست پاسور زدیم که البته من چون زیاد بلد نیستم بیشترشو باختم.کلی تو سر و کله هم زدیم و خندیدیم.

راستش رو بخواید تازه رسیدم خونه:)

(ساعت زیر پست رو نگاه کنید)

الان واقعا خوابم میاد ولی چون آبجیم امتحان قلم چی داره ، باید نیم ساعت دیگه برسونمش حوزه امتحانی.در حال حاضر فقط میتونم با لباس بیرونی یه چرتی بزنم...


Sa Saj
۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۶:۵۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر
فیلم «چ» اثر آقای ابراهیم حاتمی کیا رو دیدید؟
این فیلم درباره ماجرای استقلال خواهی کُردها و ماجراهای شهر پاوه اس.
جایی که اصغر وصالی و دکتر چمران به رشادت و فداکاری های بی نظیری دست زدن.
نمی دونم اسمشو چی بذارم . رشادت ؟ فداکاری ؟ حماقت ؟ غیرت ؟ میهن پرستی یا شست و شوی مغزی؟
فقط اینو میدونم که گذشتن از تموم زندگیت خیلی سخته...مگه میشه الکترومکانیک دانشگاه تهران درس بخونی و بعدش فوق لیسانس و دکتری فیزیک پلاسما رو آمریکا بخونی و بعد بری چریکی لبنان بشی و بعدش هم بیای پاوه؟
Sa Saj
۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز یه فیلم قدیمیه دیگه به نام " بزن بریم دزدی " رو دیدم.جالب اینجا بود که نقش اول فیلم ، آقای عارف همون خواننده معروف بود.

از اون فیلم هایی بود که سادگی و باحالی و طنز توش زیاد بود.نه پولدارش شکل پولدارها بود و نه دزد و فقیرش.خانم حمیده خیرآبادی معروف به مادر سینمای ایران که مادر خانم ثریا قاسمی هستن هم در این فیلم نقش آفرینی میکردن.


Sa Saj
۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

چند شب پیش در مجمع دوستان قدیمی بودم.شب خوبی بود.یکی از بچه ها میگفت رفتم یه جایی واسه استخدام و یه معمای باحال مطرح کردند.

یه اتاق داریم که سه تا لامپ سالم داخلش هست اما کلید این لامپ ها بیرون از اتاقه.قصد داریم با یک بار سر زدن به اتاق ، بفهمیم که کدوم لامپ مال کدوم کلیده.باید چی کار کنیم؟

-

-

-

-

جواب :

یکی از کلیدها رو میزنیم تا یکی از لامپ ها روشن بشه.چند دقیقه صبر می کنیم تا این لامپ در اثر روشن بودن گرم بشه و بعد خاموشش می کنیم.یه کلید دیگه رو می زنیم که یه لامپ دیگه روشن بشه و بلافاصله وارد اتاق میشیم.لامپی که روشنه که تکلیفش روشنه و مال کلیدی هست که زدیم و وارد شدیم . حالا دو لامپ خاموش رو با دست لمس می کنیم و هر کدوم که گرم تر بود مربوط به کلیدی هست که چند دقیقه روشن گذاشتیم و خاموش کردیم.

به نظرتون چرا بیشتر ما جواب این جور سوال ها رو نمیدونیم؟

اگه دقت کنید میبینید که تحصیل کرده ها بیشتر دنبال منطق هندسی و ریاضی هستن و افراد عادی به دنبال راهکارهای عملی بدون استفاده از مباحث تئوری میگردن.چیزی که کم ترین کسی فکرشو میتونه بکنه اینه که بالا رفتن دمای لامپ در اثر کارکرد زیاد ، کلید حل این معماست.


Sa Saj
۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۴۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
اینم معرفی یه فیلم قدیمیه دیگه...
رضا توی یه مرغ داری کار میکنه و وضع مالی خوبی نداره.بهش خبر میدن که پدرش مرده و رضا به منزل پدریش میره و تنها ارثیه باباش که یه میمون بوده رو تحویل میگیره.بعد از مدتی رضا متوجه میشه که توی جلیقه میمون نقشه گنج پدریش هست.وقتی طبق نقشه به محل مورد نظر میرسه یه دار میبینه و خیلی ناراحت میشه.برای اینکه از شر همه مشکلات خلاص بشه خودشو دار میزنه اما ناگهان چوب دار میشکنه و از داخل چوب ، روی سر رضا سکه میریزه...

Sa Saj
۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
مربوط به تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۹۵
صبح خیلی زود بیدارمون کردن و مجبورمون کردن که توی اون هوای سرد بریم مسجد!نمیدونم چرا حس میکنم که گروهان ما بیشتر از بقیه گروهان ها نوبتش میشه که بره مسجد!!!
صبح کلاس معارف جنگ داشتیم.کلاس بدی نیست و شاید مفیدترین کاری هست که اونجا انجام میشه ولی واقعا دیگه خستمون کردن.ظهر فقط یه فرصت کوچولو برای خوردن ناهار بهمون دادند که البته خیلی چسبید.ناهار خورشت سبزی بود و دلستر هم از بوفه خریدیم.بعدش دوباره سریع رفتیم کلاس.اینا انگار نمیخوان حتی یک لحظه هم بیخیالمون بشن.دوباره معارف و جنگ و از این حرف ها...واقعا نیاز به به استراحت دارم.توی سربازی بهترین راه گذروندن وقت اینه که یه اکیپ ۴ الی ۸ نفره از بچه هایی که کنارشون حس خوبی دارید رو جمع کنید و در اوقات بیکاری با هم صحبت کنید.یا حتی توی کلاس کنار هم بشینید.توی جابه جایی ها و حمالی ها و حتی نگهبانی ها هم میتونید با هم هماهنگ باشید.یا کنار هم دیگه رژه برید.البته خیلی جاها هم مجبورید از رفیقاتون دور بشید.مثلا انتخاب تخت دست سرباز نیست.یا لوحه نگهبانی توسط منشی چیده میشه و کاریش نمیشه کرد.یا ردیف ها و ستونهای رژه بر اساس قد سربازان چیده میشه.ولی در کل سخت نگیرید...توی صف غذا که میتونید با هم باشید :)
یه موضوع دیگه هم که هست اینه که نباید با همه بچه ها در ارتباط باشید وگرنه ازتون حساب نمیبرند.با همه صحبت نکنید.توی صف غذا و صف حموم و دستشویی و اینا ممکنه خیلی ها حرف زشتی بهتون بزنند و یا توی صف ازتون جلو بزنند.کاری که شما باید بکنید اینه که اصلا اینا رو آدم حساب نکنید و بهشون بی اعتنا باشید.توی خدمت اگه با کسی درگیر بشی خیلی برات گرون تموم میشه.باور کنید سر یه دعوا و شوخی کوچولو یه جوی درست میشه که انگار آدم کشتید...بی خیال...
فقط دعای این روزهام اینه که خدمتم هر چه زودتر تموم بشه.فکر می کنم یه آرزوی محاله!!!...اصلا واسه این فکرها زوده... الان بیشتر باید دعا کنم که یگان و شهر خوبی بیفتم.خدایا کمکم کن...
-----------------------------------------------------------
یادداشت الان: دیدی خدمت تموم شد؟!خدایا شکرت.واقعا یه زمانی فکرشو نمیکردم تموم بشه

Sa Saj
۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر