riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است


واسه اتوکد نقشه های بزرگی کشیدم.اول اینکه باید به هر قیمتی شده قبل از رفتن به شیراز (و سپری کردن روزهای باقی مانده خدمت)  دوره اتوکد مهندس جنگجو رو تموم کنم و یه جزوه خوب و خلاصه از این دوره داشته باشم.تا الان ۶ جلسه از کل جلسات که ۱۵ جلسه اس رو تموم کردم.کلا ۹ جلسه بیشتر نمونده.میدونم زیاده ولی کاملا شدنیه...

دوم اینکه وقتی برای مرخصی پایان دوره اومدم خونه ، باید برای گرفتن یه مدرک معتبرِ اتوکد اقدام کنم که البته فکر اینجاش رو هم کردم.(دوره آنلاین مکتب خونه شرکت میکنم که بعدا در موردش صحبت می کنم)

سوم اینکه باید یه پیج اینستاگرام خیلی شیک و جالب بسازم برای دوره هایی که می خوام در آینده یاد بگیرم و تدریس کنم.

و در نهایت ، چهارم اینکه در زمان مناسب شروع کنم به تدریس...


Sa Saj
۰۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نمی دونم چرا دیگه هیچی خوشحالم نمی کنه.البته انگار اتفاق خیلی خوبی هم توی زندگیم نمیفته ولی حس میکنم لذت هیچ چیز دیگه توی گوشت و پوست و استخونم نمیره.انگار دیگه از ته دلم نمیخندم.شاکی ام از خودم و زندگیم.عصبانی ام از فرصت هایی که تو زندگیم از دست دادم.حس می کنم جایگاه من نباید چیزی باشه که الان هستم.

مسئله اینجاست که الانم رو نمی تونم بپذیرم.حس می‌کنم نباید اینجوری بمونه و بالاخره تمام آرزوهام به حقیقت میپیونده اما نمیدونم دیر یا زود...فقط باید تلاش خیلی  زیادی داشته باشم.

فعلا برای راهایی از این مشکل دو راه به فکرم میرسه:

۱- تقویت عزت نفس(باید یه کتاب یا مجله یا هر چیزی که برای تقویت این موضوع مفیده پیدا کنم و عزت نفسم رو بالا ببرم)

۲- برای خودم برنامه ریزی کوتاه مدت و بلند مدتی ترتیب بدم و سریع تر به یکی از برنامه های کوتاه مدتم دست پیدا کنم که هم اعتماد به نفس بگیرم و هم روحیه ام برای رسیدن به اهداف بلند مدت تقویت بشه.مثلا الان برنامه ریزی کوتاه مدتم تموم کردن دوره اتوکد مهندس جنگجو هست که باید قبل از رفتن به پادگان تمومش کنم.میدونم سخته ولی شدنیه و باید بشه.

Sa Saj
۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

(سخن اولیه : نوروز ۹۷ مبارک باشه بر همه انسان های روی این کره خاکی.امیدوارم  امسال زندگی همه سراسر صلح و آرامش و خوشبختی باشه)

کلا این روزهامون شده تمرین برای سرود.یه دستکش سفید به من دادن که کاملا پاره اس.بهمون گفتن هر کسی لباسش کثیفه باید بشوره و هر کس لباسش پاره اس باید بدوزه.من نه لباسمو شستم و نه دستکشمو دوختم :)

اون روز صبح خیلی زود بیداری زدن چون اجرای مراسم صبحگاهی نماز بر عهده گروهان ما بود.به شدت به حضور و غیاب در مسجد تاکید داشتند اما همش الکی بود.هوا صبح زود خیلی سرد بود و اکثر بچه ها میرفتن جلو بخاری های گرم و نرم مسجد ۰۵ جمع میشدند و یه نماز الکی از ترس تجدید دوره و تنبیه مربی ها میخوندن و برمیگشتن.حتی خود مربی ها هم جیم میزدند.

امروز آخرین روز تمرین مراسم بود چون فردا قرار بود سربازان دیپلم و زیردیپلم از آموزشی ترخیص بشند و همون طور که قبلا گفتم گروهان ما راحت ترین مسئولیت ، یعنی خوندن سرود رو در این مراسم بر عهده داشت.همکاری با گروه ارکستر ۰۵ برای من که موزیک دوست داشتم خیلی لذت بخش بود.مارش های جالبی رو می نواختن و من با ذوق گوش میکردم.طنز و شوخی خیلی بینشون رواج داشت و خیلی خشک و نظامی نبودن ، حتی موقع خبردار!!!

گروهان های دیگه کارهای خیلی سختی داشتن.گروهی حرکات نظامی با سلاح تخصصی ارتش یعنی ژ۳ ، گروهی حرکات رزمی و تکاوری و کماندویی ، گروهی از یه ماشین سنگین با کوله پشتی و اسلحه میپریدن و به حالت درازکش نشونه گیری میکردن ، گروهی رژه میرفتن.اون موقع بود که فهمیدم چه شانس بزرگی آوردم.البته گروهان ما تعداد فوق لیسانس هاش زیاد بودند و شاید یکی از علت هایی که خوندن سرود رو به ما داده بودند همین بود.موقع برگشتن از تمرینات مراسم ، یکی از مربی هامون به نام تورانی خیلی حالمون رو گرفت.خدا ازش نگذره.با خستگی و بدبختی و بی آبی کلی باهامون رژه کار کرد.

هوا امروز کمی سرد و ابری بود ولی بارون نزد.اُورکوت رو نمیذاشتن بپوشیم چون موقع سرود همه باید فرنچ میپوشیدن.

عصر اون روز با بچه ها رفتیم یه بوفه ای که مجوز داشتن از دوربین عکس برداری استفاده کنن و چند تا عکس دسته جمعی گرفتیم.یه تانک غراضه وسط میدون ۰۵ هست که خوراکه عکسه.

بعد از گذشت این همه روز هنوز هم فامیل و قیافه بعضی بچه های گروهان برام تازگی داره.اون شب با محمود و هادی و علی و فرشاد و علیرضا رفتیم فروشگاه ۸۰۸ و پیتزا زدیم که خیلی چسبید.جاتون خالی...


Sa Saj
۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر