riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

پست سی ام : روز شانزدهم و هفدهم سربازی(خاطرات سربازی)

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۲۲ ق.ظ

(سخن اولیه : نوروز ۹۷ مبارک باشه بر همه انسان های روی این کره خاکی.امیدوارم  امسال زندگی همه سراسر صلح و آرامش و خوشبختی باشه)

کلا این روزهامون شده تمرین برای سرود.یه دستکش سفید به من دادن که کاملا پاره اس.بهمون گفتن هر کسی لباسش کثیفه باید بشوره و هر کس لباسش پاره اس باید بدوزه.من نه لباسمو شستم و نه دستکشمو دوختم :)

اون روز صبح خیلی زود بیداری زدن چون اجرای مراسم صبحگاهی نماز بر عهده گروهان ما بود.به شدت به حضور و غیاب در مسجد تاکید داشتند اما همش الکی بود.هوا صبح زود خیلی سرد بود و اکثر بچه ها میرفتن جلو بخاری های گرم و نرم مسجد ۰۵ جمع میشدند و یه نماز الکی از ترس تجدید دوره و تنبیه مربی ها میخوندن و برمیگشتن.حتی خود مربی ها هم جیم میزدند.

امروز آخرین روز تمرین مراسم بود چون فردا قرار بود سربازان دیپلم و زیردیپلم از آموزشی ترخیص بشند و همون طور که قبلا گفتم گروهان ما راحت ترین مسئولیت ، یعنی خوندن سرود رو در این مراسم بر عهده داشت.همکاری با گروه ارکستر ۰۵ برای من که موزیک دوست داشتم خیلی لذت بخش بود.مارش های جالبی رو می نواختن و من با ذوق گوش میکردم.طنز و شوخی خیلی بینشون رواج داشت و خیلی خشک و نظامی نبودن ، حتی موقع خبردار!!!

گروهان های دیگه کارهای خیلی سختی داشتن.گروهی حرکات نظامی با سلاح تخصصی ارتش یعنی ژ۳ ، گروهی حرکات رزمی و تکاوری و کماندویی ، گروهی از یه ماشین سنگین با کوله پشتی و اسلحه میپریدن و به حالت درازکش نشونه گیری میکردن ، گروهی رژه میرفتن.اون موقع بود که فهمیدم چه شانس بزرگی آوردم.البته گروهان ما تعداد فوق لیسانس هاش زیاد بودند و شاید یکی از علت هایی که خوندن سرود رو به ما داده بودند همین بود.موقع برگشتن از تمرینات مراسم ، یکی از مربی هامون به نام تورانی خیلی حالمون رو گرفت.خدا ازش نگذره.با خستگی و بدبختی و بی آبی کلی باهامون رژه کار کرد.

هوا امروز کمی سرد و ابری بود ولی بارون نزد.اُورکوت رو نمیذاشتن بپوشیم چون موقع سرود همه باید فرنچ میپوشیدن.

عصر اون روز با بچه ها رفتیم یه بوفه ای که مجوز داشتن از دوربین عکس برداری استفاده کنن و چند تا عکس دسته جمعی گرفتیم.یه تانک غراضه وسط میدون ۰۵ هست که خوراکه عکسه.

بعد از گذشت این همه روز هنوز هم فامیل و قیافه بعضی بچه های گروهان برام تازگی داره.اون شب با محمود و هادی و علی و فرشاد و علیرضا رفتیم فروشگاه ۸۰۸ و پیتزا زدیم که خیلی چسبید.جاتون خالی...


۹۷/۰۱/۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
Sa Saj

نظرات  (۲)

۰۱ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۱۸ گرافیست ارشد
بسیار عالی ممنون :))))))))))))
دوست داشتید وبلاگ ما رو هم دنبال کنید .
راستی تو سربازی چطور وبلاگ می نویسید ؟؟
پاسخ:
سلام آقای گرافیست عزیز.اکثر پست هایی که مینویسم یه جورایی خاطره نویسی هست از دوران تلخ و شیرین آموزشی در ۰۵ کرمان!پست هایی که متنشون هست : « روزهای ( مثلا پانزدهم) سربازی » همش از روی دفتر خاطراتم مینویسم که همون اولای خدمت در پادگان آموزشی ۰۵ کرمان در دفترم نوشته بودم.االبته حق دارید‌، چون پست هام از نظر زمانی ، خیلی قاطی پاتی شده که یه فکری براشون خواهم کرد.
الان دیگه آخرای خدمتم هست و در یگان خدمتی که بعد آموزشی میرید اونجا ، مرخصی زیاد هست و عملا هر روزی که نگهبان نبودید میتونید از عصر تا فردای اون روز(صبح زود) مرخصی بگیرید که به همچین مرخصی میگن مرخصی شهری!!!من هم بعضی روزها مرخصی میگیرم و با گوشیم پست میذارم.
وبلاگتون رو هم دیدم.مفید بود...مرسی...
(ویرایش : در عنوان تمام پست های خاطره نویسی سربازی عبارت « خاطرات سربازی » اضافه شد)
۰۷ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۵ گرافیست ارشد
آهان ؛ احسنت...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی