پست چهل و چهارم : روز آزادی...
خدمت سربازی اینجانب با هر سختی و آسونی بود تموم شد.حتی شیرین تر از چیزی که فکر می کردم هم تموم شد.اول اینکه به یه بنده خدایی پول داده بودم و فکر نمی کردم بهم پس بده ولی روز آخر اومد بهم داد.البته درس خوبی بود.تصمیم گرفتم یا به هیچکس پول قرض ندم یا اگه دادم فکر کنم بهش هدیه دادم.اگه بعد از یه مدت آورد داد که دمش گرم اگه نیاورد هم گور باباش!!! با صحبت با یکی دو تا از کله گنده های تیپ ، زودتر رها شدیم.ما (یعنی من و پدرام) قرار بود ۶ اردیبهشت ترخیص بشیم اما چون پنجشنبه بود و تیپ ۵۵ هوابرد به تازگی پنجشنبه ها رو تعطیل کرده بود ، قرار بود ما چهارشنبه ۵ اردیبهشت ترخیص شیم.اما خدا کمک کرد و راضیشون کردیم که یک روز زودتر یعنی ۴ اردیبهشت رها شیم.خدایا شکرت...
لحظه خداحافظی از پادگان خیلی خوب بود.هم خوشحال بودیم هم ناراحت.دوستامون همه کما زده بودن.همه چیز تموم شد.روزهای تکراری...
جنگ اعصاب...بیداری...خاموشی...پوتین...واکس...نگهبانی...رژه...التماس برای مرخصی...آدم فروشی...پارتی بازی...میدون تیر...اون لباس نظامی لعنتی...افسرسر...افسرجانشین...پاس۲پارک موتوری...عبور از دژبانی لعنتی...نگهبانی و ...از تمام کارهایی که هیچ منطقی پشتش نیست...خلاص شدم
از همش خلاص شدم.خدایا شکرت...هیچ وقت تو زندگیم اینقدر احساس آزادی نکرده بودم...