خوب دیگه...به نظرم دیگه وقتشه این وبلاگ رو فریز کنم...
امیدوارم هر کس مطالب فصل اول وبلاگم رو خونده از حرفام ناراحت نشده باشه.خداییش من منظوری نداشتم و همه این حرف ها فقط یه سری درد و دل و حرف های سطحی بود...(سوالی چیزی داشتید برام کامنت بذارید ، جواب خواهم داد)
شاد و پیروز باشید و لطفا فصل دوم رو با موضوعِ اصلیِ کار و کاریابی دنبال کنید...
آخیییییییی...این عکسو یه بنده خدایی همین الان برام فرستاد...
این عکس من و محمده...محمد از بچه های شعبه قضایی بود و با اینکه از من خیلی کوچیکتر بود و درجه اش هم از من خیلی کم تر بود ولی خیلی چیزها ازش یاد گرفتم.
بچه طرفای شهرکرد بود ولی ساکن اصفهان...امیدوارم هر جا هست سالم و سلامت باشه...
لامصب چقدر هم خوش تیپه(سمت چپی خودشه ، سمت راستی منم) ! شبیه مایکل اسکوفیلد توی سریال فرار از زندانه :)
خوب...پتروشیمی زاگرس که ول شد...
حالا بشینیم واسه آزمون استخدامی بعدی بخونیم.گر چه با این وضع معدل ، دانشگاه و سطح علمی ، احتمال قبولی بنده در این آزمون هایی که چندین هزار نفر ثبت نام می کنن و تعداد افرادی که در نهابت جذب میشه در حد تعداد انگشت های یک دسته ، خیلی کمه شاید نزدیک به صفره!...اما من نهایت تلاشم رو می کنم که معجزه برای من رقم بخوره...
دروس عمومی :
ادبیات / هوش / کامپیوتر / زبان انگلیسی /
دروس تخصصی :
استاتیک / مقاومت / ترمودینامیک / سیالات /انتقال حرارت / دینامیک / ارتعاشات
هر چی فکر می کنم میبینم تو این زمان محدود و حجم این دروس سنگین ... هووووووف ، خیلی سخته!
لامصب چه زمان بدی هم هست.این مدت کلی گرفتارم.جام جهانی هم که هست :)
چطوری درس بخونم با این وضعیت آخه؟
امروز نتیجه مصاحبه پتروشیمی زاگرس رو اعلام کردن و بهم زنگ زدند و خلاصه متوجه شدم که قبول نشدم.به نظرم کاملا ناعادلانه بود.بچه هایی که اونجا بودن از لحاظ علمی خوب نبودند و احتمالا من بهترینشون بودم.البته تجربه جالبی بود و یه چیزهایی به طور کلی دست گیرم شد...
بریم واسه آزمون ها و مصاحبه های دیگه ببینم آخرش سرنوشت ما چه خواهد شد؟!!!!!!!!!
ولی پتروشیمی زاگرس...خیلی بی وفایی...چطور دلت اومد؟!!!!!
دزدی نام مشترک همه گناهان است.وقتی مردی را می کشی ، یک زندگی را می دزدی.حق زنی را از داشتن شوهر می دزدی.پدری را از بچه ها می دزدی.وقتی دروغ می گویی ، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی و وقتی تقلب می کنی ، حق را از انصاف می دزدی.هیچ عملی پست تر از دزدی نیست...
بخشی از کتاب بادبادک باز نوشته خالد حسینی - برنده جایزه نوبل ادبی