پست هجدهم : بدترین روزهای خدمت
به نظر من بدترین روزهای خدمت روزی هست که فردای اون روز باید برگردی پادگان.کلی استرس پیدا می کنی و به شدت بداخلاق میشی.همش توی دلت میگی یعنی واقعا روزی میرسه که دیگه نخوام برم به اون سگ دونی؟!
دیروز که رفتم بیرون و یه گشتی توی هوای بارونی شیراز زدم ۲ تا کتاب هم خریدم که البته قیمت خیلی مناسبی داشتند و دوتاش روی هم ۱۲ تومن هم نشد!
یکی از کتاب ها مربوط به لوله کشی گاز خانگی و صنعتیه که به هر حال مطالب فنی جالبی رو می تونم از اون استخراج کنم و کلا به درد بخور هست.شاید روزی تصمیم گرفتم دفتر لوله کشی گاز بذارم.تازه یه دوست قدیمی هم دارم که توی همین کار هست.
کتاب دیگه ای که گرفتم یه رمان هست به نام « به خاطر یک فنجان قهوه در لندن ».چند صفحشو بیشتر نخوندم ولی ظاهرا مربوط به زندگی یه خانم مهاجر ایرانی هست که در خیابون های لندن ترشی و شیرینی و از این چیزا میفروشه و رابطه و حرف زدنش با مشتری هاش که از ملیت های مختلف هستن به نظر من خیلی جالبه.
کتاب ها رو که تونستم بخونم ، بهتر و دقیق تر معرفیشون می کنم.
فعلا بای بای...