riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

پست شانزدهم : بی بی جون...خدا رحمتت کنه...

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۰۵:۵۷ ب.ظ

مادربزرگ من چند روز پیش به رحمت خدا رفت.من از اون آدم هایی هستم که خیلی برام سخته تظاهر به چیزی یا حسی کنم.اگه سعی به تظاهر بکنم ، اطرافیان به راحتی متوجه میشن.مادربزرگم پیر شده بود و چند سالی به علت سکته ، زمین گیر شده بود و همچنین دیابت و آلزایمر داشت.زنده بودنش فقط و فقط زجر خودش و اطرافیانش رو سبب میشد و یه جورایی از نظر من سال هاست که دیگه زنده نبود.خدا رحمتش کنه.شیرزنی بود واسه خودش.وقتی حتی فلج شده بود اما از لحاظ ذهنی سالم بود یه فامیل تقریبا بزرگ رو مدیریت میکرد.من رو به شدت دوست داشت و من چند سالی هم به علت مشکلاتی که واسه خونوادمون پیش اومد ، پیش مادربزرگم زندگی کردم.

وقتی خواستم از پادگان برای گرفتن مرخصی اجازه بگیرم ، سرگرد بهم یک روز مرخصی داد و در کل به خاطر اینکه زجه نمی زدم کسی حرفم رو باور نمی کرد.خودم هم واقعا بدم میاد که واسه گرفتن مرخصی به کسی التماس کنم.شک داشتم که بیام یا نه!با هر بدبختی بود دل رو زدم به دریا و اومدم به شهرمون.به هیچکس خبر ندادمو تنها و بی کس راهی بوشهر شدم و بعد از حدود ۴ ساعت رسیدم.اومدم خونه که البته هیچ کس خونه نبود.یه دوش گرفتم و راهی خونه بی بی خدابیامرز شدم.همه اونجا جمع شده بودن.متأسفانه من دیر رسیده بودم و اون روز عصر ، آخرین روز فاتحه بود ولی همه جمع شده بودن که تنها نباشن.

تمام بزرگان فامیل ما به رحمت خدا رفتند.حالا دیگه نه پدربزرگی هست و نه مادربزرگی... حس می کنم دیگه سال ها بعضی از اقوام رو نبینم.یکی از عموهام هم از کانادا اومد و به روز سوم مراسم رسید.خیلی این عموم رو دوست دارم.من زیاد چشم دیدن اقوام رو ندارم ولی این عموم فرق می کنه.

امشب یه شب نشینی دیگه داریم و بعدش قصد دارم حرکت کنم.شاید دختر عمم و احتمالا شوهرش هم باهام اومدن.شاید صادق ، پسر عمم هم باهام اومد.فعلا نه ساعت رفتنمو میدونم و نه دقیق میدونم هم سفرهام کیا هستن؟!!!!!

۹۶/۱۲/۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰
Sa Saj

نظرات  (۱)

۱۴ مهر ۹۷ ، ۱۱:۱۵ صبا بهمانی
خدا رحمتشون کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی