riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

riseofsasaj

فصل اول : ماه های آخر خدمت سربازی

دیگه خدمت سربازیم داره تموم میشه و مرتب یاد روزهای گذشته میفتم.یاد روزهای اعزام ، تقسیم ، نگهبانی ، بازدید ، رژه و ...!... و مسئله دیگه ای که این روزها خیلی ذهنمو مشغول کرده اینه که چطور از دنیای نظامی به دنیای واقعی و زندگی شخصی خودم برگردم؟!

پست نهم : روز پنجم سربازی(خاطرات سربازی)

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۶:۳۷ ب.ظ
پنجشنبه بود و پنجمین روز خدمت!طبق روال صبح زود بیدار شدیم.یه کمی الافی و بعدش رفتیم که دستشویی تمیز کنیم.یه خورده تمیز کردیم و زدیم به چاک که البته خیلی بعدش بهمون گیر دادند که باید درست تمیز کنید.ما هم که چاره ای نداشتیم گفتیم چشم ولی هممون توی دلمون گفتیم : عمرا ما تمیز کنیم!صبحونه عدسی بود.فکر کنم عدس زیاد دارن چون توی همه غذاها عدس زیاد میریزن.رفتیم واسه صبحگاه گروهان.دوباره بشین پاشو و از جلو نظام و عقب گرد و از این چیزها.دستورات نظامی سخت نیست فقط باید یه کم دقت کرد.بعد بهمون گفتن خیلی سریع برید توی آسایشگاه و وسایلتون رو بیارید بیرون.بدجوری هم عجله داشتن.وسایلمون رو گشتن و بعد گفتن حالا به صورت تقسیم بندی دسته و گروه بیاید داخل آسایشگاه!من هم که سرگروه دسته یک و گروه یکم بودم اولین نفر صف بودم.بهمون گفتن از الان هر کس روی تختی که بهش میدیم می خوابه در غیر این صورت و در صورت جابه جایی جریمه و تنبیه خواهید شد.من شدم اولین تخت و با توافق با علی که به نسبت من وزن بیشتری داشت تصمیم گرفتیم من بالا بخوابم و اون پایین.همه ی تخت ها دونفره بودن و یک نفره کردن تخت ها ممنوع بود.علی بچه بندرعباس یا دقیق تر بگم میناب بود و ظاهرا بچه خوبی میومد.بعدا در مورد خصوصیات اخلاقیش خواهم نوشت ولی تا همین حد بگم که همیشه عینک میزد.ظاهرا چشم هاش مشکل خاصی داشت.
تخت بغلیم هم فرشاد و هادی بودن.فرشاد که هم استانیم بود که دوست داشت بیشتر بخوابه و هادی هم بچه شیراز بود که به نظر بچه باکلاس و مایه داری میومد و اون هم عاشق خوابیدن بود.توی تقسیم بندی های اون روز دو تا دوست بوشهری دیگم افتادن آسایشگاه بغلی.کلا گروهان ما شامل دو آسایشگاه بود که بهشون میگفتن آسایشگاه بالایی و آسایشگاه پایینی.ما متاسفانه آسایشگاه پایینی بودیم که شلوغ تر و شیطون تر بود.همون موقع تقسیم تختها ، وسایلمون رو ریختیم روی تختمون و به من و چند نفر دیگه گفتن بیاید باهاتون کار داریم.هر وقت یهو چند تا سرباز به صورت کاملا رندوم انتخاب شدند و باهاتون کار داشتند باید همون موقع متوجه بشید که شما برای حمالی انتخاب شدید یعنی یه جورایی گاوتون زاییده!
ما رو بردن مسجد پادگان.آخوندها و فرماندهان اون جا جمع شده بودند که دعای آشورا بخونند و ما هم برای کارهای تدارکاتی مثل تقسیم عدسی و پهن کردن و جمع کردن سفره و ... رو انجام دادیم.جاتون خالی خودمون هم عدسی زدیم که ایندفعه برخلاف دفعه های قبل خیلی چسبید.در آخر مسجد رو کاملا تمیز کردیم و راه افتادیم که برگردیم.خدا رو شکر حمالی خیلی سختی نبود.داشتیم به گروهان خودمون نزدیک میشدیم  که از ستاد گردان صدامون کردند.گفتند چرا ظرف ها رو نشستید؟ما گفتیم کدوم ظرف ها؟گفتند اینا رو!خلاصه به هر کس 20 ظرف دادن که بشوره.ظرف ها از همونایی بود که یه سینی رو پرس کردن.یکی دو تا از ظرف ها رو شستیم که یهو آب قطع شد.همون موقع داشتیم میدیدیم که بچه های گروهان هم دارن بدتر از ما حمالی می کنن و تخت ها رو جابه جا می کنن و یه چیزایی رو میشورن.من با همون آب کمی که از لوله میومد همه ظرف هام رو شستم ولی چیزی اعلام نکردم چون نمی خواستم برم آسایشگاه.خلاصه مجبور شدیم بریم کنار تانکر گروهان های دیگه که ظرف هامون رو بشوریم.من هم الکی باهاشون میرفتم چون نمی خواستم توی حمالی های آسایشگاه هم شرکت کنم.البته به یکی از بچه ها کمک کردم که زودتر ظرف هاش رو بشوره.خلاصه ماموریت انجام شد و ظرف ها رو برگردوندیم ستاد.
ناگهان اعلام کردن که سربازان همه گروهان های گردان چهار جمع بشن.فرمانده گردان آدم هیکلی و شوخ طبع ولی خیلی با ابهت و ترسناک بود.خلاصه سرگرد کلللللللللللی برامون حرف زد و ما هم کللللللللللی زیر آفتاب سوختیم.بعد از سخنرانی های جناب سرگرد می خواستیم برگردیم آسایشگاه که دوباره استواری که مسئول اسلحه خونه بود به صفمون کرد و یه نیم ساعتی در مورد آسایشگاه باهامون صحبت کرد و حسسسسسسسسابی خستمون کرد.ظهر برنج و قیمه با عدس فراوان داشتیم که البته من نخوردم و گفتم فقط یه تیکه نون بهم بده.وقتی عصبانی و افسرده و خسته هستم کلا گشنگی رو احساس نمی کنم.پنجشنبه ها خدمت تا ساعت 12 هست و اگه از آسمون شهاب سنگ نیاد وقت استراحت هم بیشتره.اون روز هم به خوبی و خوشی گذشت و من کمدم رو کاملا مرتب کردم و بقیه روز هم بیکار بودیم.

۹۶/۱۱/۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰
Sa Saj

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی