پست ششم : روز چهارم سربازی(خاطرات سربازی)
روز شلوغی بود.بیشتر از همیشه به خط بودیم جوری که حتی فرصت زیادی برای خوردن ناهار هم بهمون ندادند.ناهار هم خیلی بدمزه بود.مرغ بود ولی در اصل آشغال مرغ بود.بعد از ناهار خیلی سریع دوباره به خط شدیم و قرار بود به دسته ها و گروه های کوچکی تقسیم بشیم.من به طرز ناشیانه ای شدم سرگروه که البته اشتباه کردم چون مسئولیت توی سربازی اصلا خوب نیست.اتفاقی بود که افتاده بود.خلاصه من شدم دسته یک گروه یک!بچه های گروه ما اکثرا بچه های خوبی بودن.یکی از بچه های بوشهر که اسمش فرشاد بود هم افتاد تو گروه من.اساس تقسیم بندی ها اینه که بچه های همشهری رو از هم جدا کنن و یه جورایی همه قاطی پاتی بشن.اون روز تخت هامون رو جابه جا نکردن ولی برنامه این بود که همه به صورت کاملا شانسی و به ترتیب دسته و گروه تخت بگیرن که بهمون گفتن این کار رو فردا انجام میدن.یه اتفاق بدی که اون روز افتاد این بود که گروه 9 نفره ی ما رو برای مدتی مسئول تمیز کردن سرویس های بهداشتی کردن که البته ما زیاد هم تمیز نمی کردیم.من هم که سرگروه بودم قانونا نباید دست به سیاه و سفید میزدم ولی من همچین آدمی نبودم متاسفانه.شام هم یه کتلت مسخره بهمون دادند.لعنت به خدمت!!!