پست سوم : روز اول سربازی ( قسمت دوم )(خاطرات سربازی)
ماشین بعد از یک ساعت تعمیر شد.اعصاب همه به هم ریخته بود.دعا می کردیم هر چه زودتر برسیم.سیرجان که رسیدیم بچه های نیرو دریایی سیرجان رو پیاده کردیم.چون شب بود نتونستیم درست و حسابی در پادگانشون رو ببینیم ولی در کل ظاهر وحشتناکی نداشت.همگی به مرز یخ زدن رسیده بودیم.
۵ کیلومتری کرمان بودیم که من یه دریچه پیدا کردم که باد گرم ازش بیرون میومد.اصلا صداش رو در نیاوردم و همونجا جا خوش کردم.یه کمی یخ هام آب شد.فکر کنم اگه بچه های دیگه از این موضوع خبردار میشدن یه دعوا و درگیری حسابی در حد جنگ جهانی رخ میداد!
ساعت حدود ۳ شب بود که رسیدیم کرمان.تنها کسایی که توی خیابون بودن رفتگرهای شهرداری بودن و راننده که مسیر پادگان رو بلد نبود با پرس و جو از همین رفتگرها بالاخره پادگان رو پیدا کرد.زیر لب خدا رو شکر کردیم که رسیدیم.همون در دژبانی فهمیدیم اینجا خونه خاله نیست!هر چی فحش و بد و بیراه بود دژبان ها بهمون دادند.وسایل ممنوعه رو تحویل دادیم.دیگه از اون به بعد گوشی نداشتیم.هوا سرد بود و خیلی دقیق وسایلمون رو نگشتند.بد موقع هم رسیده بودیم و خیلی بد اخلاق بودن.ظاهرا خیلی خوابشون میومد.دنبال یکی از دژبان ها که به نسبت بچه خوبی بود راه افتادیم و ساک به دست حرکت می کردیم.بعد از بررسی ساختمون ها بالاخره یه جای خوب بهمون دادند که بخوابیم.بدون پتو و ملحفه!البته داخل سالن به اندازه کافی گرم بود.ساعت حدود ۴ بود که همه روی تخت بودیم.اکثر بچه ها خوابیدند.محمود هم مثه خرس خوابید و من واقعا حرصم گرفته بود.خیلی خونسرد بود.خوش به حالش!
من اصلا نتونستم بخوابم!!!!ساعت ۵ بیدارمون کردن...!...ادامه در روز دوم سربازی...
لطفا اگه کسی نوشته هام رو خونده در صورت تمایل کامنت بذاره.خوش حال میشم.مرسی...